یه پنجره با یه قفس ، یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو ، یه خاطرس همین و بس
توو این مثلث غریب ، ستاره هارو خط زدم
دارم به آخر میرسم ، از اون ور شب اومدم
ی شب که مثل مرثیه ، خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ ، صداتو از یاد ببرم
بزار که کوله بارمو ، روو شونه ی شب بزارم
باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام ، شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس ، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم ، از آرزو های محال
قصه ی ما تموم شده ، با یه علامت سوال
بزار که کوله بارمو ، روو شونه ی شب بزارم
باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم
[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 12:42 عصر ] [ sina ]